تویی تویی به خدا ، این که از دریچه ی ماه
نگاه می کند از مهر و با منش سخن است
تویی که روی تو مانند نو گلی شاداب
میان چشمه ی مهتاب بوسه گاه من است
تویی تویی به خدا ، این تویی که در دل شب
مرا به بال محبت به ماه می خوانی ،
تویی تویی که مرا سوی عالم ملکوت
گهی به نام و گهی با نگاه می خوانی
تویی تویی به خدا ، این دگر خیال تو نیست
خیال نیست به این روشنی و زیبایی
تویی که آمده ای تا کنار بستر من
برای این که نمیرم ز درد تنهایی ،
تویی تویی به خدا این حرارت لب توست ،
به روی گونه ی سوزان و دیده ی تر من ،
گهی به سینه ی پراضطراب من سر تو
گهی به سینه ی پرالتهاب تو سر من !
تویی تویی به خدا ، دلنشین چو رویایی
تویی تویی به خدا ، دلربا چو مهتابی ،
تویی تویی که ز امواج چشمه ی مهتاب
به آتش دلم از لطف میزنی آبی ،
تویی تویی به خدا ، عشق و آرزوی منی
به سینه تا نفسی هست بی قرار توام !
تویی تویی به خدا ، جان و عمر و هستی من
بیا که جان به لب اینجا در انتظار توام !
منم منم به خدا ، این منم که در همه حال
چو طفل گم شده مادر به جستجوی توام
منم که سوخته بال و پرم در آتش عشق
« در آن نفس که بمیرم در آرزوی توام »
منم منم به خدا ، این که در لباس نسیم
برای بردن تو باز می کند آغوش ،
من آن ستاره ی صبحم که دیدگان تو را
به خواب تا نسپارم نمی شوم خاموش
منم منم به خدا ، این منم که شب همه شب
به بام قصر تو پا می نهم به بیم و امید
اگر ز شوق بمیرد دلم چه جای غم است
در این میانه فقط روی دوست باید دید
منم منم به خدا ، سایه ی تو نیست منم
نگاه کن ، منم ای گل ، که با تو همراهم !
منم که گرد تو پر می زنم چو مرغ خیال
ز درد عشق تو تا ماه می رود آهم ،
منم منم به خدا این منم که سینه ی کوه
به تنگ آمده از اشک و آه و زاری من
ز کوه ، هرچه بپرسی جواب می گوید
گواه ناله ی شب های بیقراری من
من و توایم که در اشتیاق می سوزیم ،
من و توایم که در انتظار فرداییم
اگر سپیده ی فردا دمد ، دگر آن روز ؛
من و تو نیست میان من و تو این : ماییم !